معنا در سیر تحول تاریخ نظریه ی ادبی

سال انتشار: 1388
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 2,261

نسخه کامل این مقاله ارائه نشده است و در دسترس نمی باشد

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این مقاله:

شناسه ملی سند علمی:

MANADARI01_009

تاریخ نمایه سازی: 25 بهمن 1387

چکیده مقاله:

از ادبیات امروز بیشتر با عنوان ادبیات معناگریز یاد می کنند.آیا این به آن معناست که ادبیات از انجام آنچه در گذشته انجام می داده ناتوان است؟ آیا این به این معناست که ادبیات از زیر بار دغدغه ی معنا ی زندگی شانه خالی کرده است؟اصلا" ادبیات هیچ گاه نسبت به معنا و معناداری زندگی حساس بوده است؟ پاسخ نگارنده به دو سؤال نخست منفی است.این مقاله توضیحی است برای این پاسخ.در این راستا مروری خواهیم داشت بر تاریخ نظریه ی ادبی و خواهیم دید که با وجود انتظارات متفاوت هر دوره از ادبیات و تعریف و کارکرد متفاوتی که برای آن در نظر می گرفتند،چگونه ادبیات هرگزنسبت به مقوله ی معنا بی تفاوت نبوده است. شاید دغدغه معنا این سؤال بیشتر از اینکه ادبی به نظر آید فلسفی باشد.حتی در این صورت نیز نمی توان نقش ادبیات را در تلاش برای یافتن پاسخی مناسب به این پرسش نادیده گرفت. اگر به روزگاری بازگردیم که فلسفه به عنوان بنیاد همه ی دانش ها ارتباطی نزدیک با علوم گوناگون داشته، پیوند ادبیات را با فلسفه محکم و دیرینه خواهیم یافت؛ پیوندی که تا عصر حاضر ادامه یافته و حتی با ظهور فلاسفه ی وجودی(اگزیستانسیالیست)به صورت آشکارتری جلوه نموده است. این ارتباط گاه به نیاز فلاسفه به استفاده از تمامی ظرفیت های زبانی برای تبیین ایده های خویش و گاه به وجود نوعی ارتباط درونی میان انواع خاصی از فلسفه و ادبیات نسبت داده شده است(امن خانی و خطاط،1387). در هر صورت ادبیات چه آن زمان که تنها به عنوان ابزاری در جهت انتقال مفاهیم سایر علوم از جمله فلسفه مورد استفاده قرارگرفته و چه آن زمان که خود به عنوان شاخه ای مستقل از سایر دانش ها به رسمیت شناخته شده، به نظرهیچ گاه از دغدغه ی معنا داری و معناگرایی تهی نبوده است. شاید تنها برهه ای که در تاریخ تحول ادبیات معناگرایی به نوعی کم اهمیت، یا بی اهمیت تلقی شده مربوط به نهضت هنراز برای هنر یا همان زیبایی گرایی باشد. آن زمان که ادبیات برای دفاع از معنای وجودی خویش و در تلاشی ناگزیر برای حفظ استقلال،ارزش و اعتبار خویش به برائت از معنایی می پردازد که پوزیتیویست ها به جامعه ی آن دوره تحمیل کرده اند. ارتباط ادبیات با دغدغه ی معناداری زندگی تنها از رهگذر ارتباط آن با فلسفه نیست، بلکه ادبیات به عنوان شاخه ای مستقل از سایرشاخه های هنر و علوم- ولی در ارتباطی تنگاتنگ با ایشان- با آن رو به رو است. ابتدا سعی خواهد شد اهمیت انکارناپذیر این نقش تبیین شود. البته با توجه به گستردگی معنای ادبیات و پیوند نزدیک آن با شاخه های گوناگون هنر وعلم این کار چندان آسان نیست. سپس کوشش بر آن خواهد بود تا دریابیم معنا در مسیر تحول نظریه های ادبی جدید، خود چه معانی و تعاریفی گرفته است. در بررسی تاریخ نظریه ی ادبی نیز از الگوی رایج تقسیم آن به سه دوره ی مؤلف گرایی، متن گرایی و خواننده گرایی بهره گرفته شده که به عنوان الگویی مرجع در بسیاری از آثار نظری و پژوهش های ادبی و انتقادی به آن استناد می شود. هیچ گونه اصراری برای اثبات معناداری ادبیات یا خاصیت معنابخشی آن بر زندگی نخواهد بود. تنها برآنیم تا ببینیم آیا معنی، معنایی برای خویش در نظریه های ادبی و دنیای ادبیات داشته است یا اینکه تنها موضوعی است برای آفرینش های ادبی و بحثهای رایج در نظریه های ادبی.

کلیدواژه ها:

ادبیات ، فلسفه ، تاریخ نظریه ی ادبی ، معنا

نویسندگان

لطیفه جلالی

دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی دانشگاه اصفهان