شخصیت پردازی و تحلیل مضامین اجتماعی در رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» اثر زویا پیرزاد

سال انتشار: 1400
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 346

فایل این مقاله در 17 صفحه با فرمت PDF قابل دریافت می باشد

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این مقاله:

شناسه ملی سند علمی:

LLCSCONF09_032

تاریخ نمایه سازی: 3 دی 1400

چکیده مقاله:

رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» درباره ی زندگی زنی سی و هشت ساله به نام «کلاریس» است که به همراه همسرش (آرتوش) و فرزندانش (دو دختر دوقلوی یازده ساله به نام های آرمینه و آرسینه و پسرش به نام آرمن) در آبادان زندگی می کند. داستان در آبادان دهه ی چهل رخ می دهد و از فکر و و زبان کلاریس روایت می شود. موقعیت شغلی آرتوش که کارمند ارشد شرکت نفت است موجب گشته که وی به اکراه در یکی از خانه های شرکتی در محله ی باوارده زندگی بدون هیجان و یکنواختی را بگذراند. محافل خانوادگی و میهمانی های گاه و بیگاه تنها مشغله و سرگرمی های کلارس هستند. دنیای او در انجام امور خانه و دیدارهایی خسته کننده با مادر، خواهرش «آلیس، دوستش «نینا» و ... خلاصه می شود. ذهن او که برای جلب رضایت دیگران در اکثر اوقات بر خواسته ها و علایق خویش چشم پوشیده به شدت درگیر با کشمکش ها، جدال ها و گفتگوهایی است که خود کلاریس از آن با عنوان «ور مهربان» و «ور فضول» ذهن یاد می کند. کلاریس در زندگی سی و هشت ساله ی خود با وجود برخوردار بودن از تحصیلات عالی و قابلیت برخی فیالیت های فرهنگی و اجتماعی پیوسته نقش زنی خجالتی و کم حرف را ایفا کرده که توان «نه» گفتن به دیگران را نداشته و علایق شخصی و شخصیت حقیقی اش همواره قربانی خواسته ها و علایق دیگران است. یادآوری تمامی این مسایل کلاریس را به شدت آزرده می سازد. با ورود همسایه های جدید که «سیمونیان» نام دارند زندگی خانوادگی کلاریس دستخوش آشتفتگی و تحول می گردد. سیمونیان ها متشکل اند از پیرزنی مغرور به نام «خانم سیمونیان»، پسرش «امیل» و نوه اش «امیلی». فرزندان کلاریس، امیلی را در جمع خویش به عنوان دوست می پذیرند و به این ترتیب پای امیل سیمونیان نیز به جمع خانواده ی کلاریس باز می گردد. امیل برخلاف آرتوش، مردی ظریف مبادی آداب و علاقمند به کتاب است و تمامی این خصوصیات موجب می شود که کلاریس به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و به صورت پنهانی صدای پای نوعی دلباختگی و عشق را در وجود خویش احساس کند. ذهن کلاریس گاه و بیگاه به مقایسه ی آرتوش و امیل می پردازد و هرچه بیشتر به عنق شکافی که در طی سالیان زندگی مشترک میان فکر، احساس و نگرش او و همسرش به وجود آمده پی می برد. برخی دیگر از رفتارهای اطرافیان این زن، مانند کردارها و رفتارهای احمقانه خواهرش و تلاش هایش در جهت جلب توجه امیل، دلباختگی آرمن نسبت به امیلی، رفتارهای خشک و وسواس گونه ی مادرش، جمله ی ناگهانی ملخ ها به شهر و زایل شدن طراوت و سرسبزی آبادان، کلاریس را هر چه بیشتر دچار کشمکش های ذهنی و درگیری های فکری کرده و موجب می شود که وی به جنبه های دیری از زندگی شخصی و حقیقت وجودی خویش نیز توجه کند. کلاریس با خبر یافتن از تصمیم ازدواج امیل با زنی به نام «ویولت» عمیقا احساس تنهایی شکست و سرخوردگی می کند. با سفر ناگهانی و همیشگی خانواده ی سیمونیان از آبادان گویی ابرهای سیاه کدور و تردید از آسمان زندگی کلاریس به کنار می رود و او درمی یابد که هیچگاه به علایق شخصی و نیازهای درونی خویش توجه نداشته است. در پایان داستان او را به صورت زنی می بینیم که تصمیم دارد به شکلی فعالانه تر در جامعه ظاهر شود و فارغ از ظواهر به عمق علاقه ی همسرش پی ببرد. او پروانه وار آماده ی مهاجرت به دنیای عشق و سرخوشی است دنیایی که در آسمان آبی آن لکه ی ابری وجود ندارد.

کلیدواژه ها:

شیصیت پردازی رمان مضامین ابتماعی

نویسندگان